هدف انقلاب اسلامي
برگرفته از کتاب انقلاب اسلامی، برون رفت از عالم غربی – استاد طاهرزاده
غرب داراي نظم چشمگيري است اما بايد از خود پرسيد هدف از اين نظم چيست؟ نظم براي اهدافي متعالي، يا نظم براي هرچه بيشتر برآوردن ميلها و هوسها؟ افراد سعي ميکنند سر وقت از خواب بلند شوند، موهايشان را منظم شانه بزنند، كراواتشان را ببندند و به اداره روند و بعد از ظهر خيلي منظم و سر وقت به خانه برگردند، ولي اينهمه نظم براي هيچ. ادب غربي؛ ادبي است بدون محتواي حقيقي. «جنتلمن»بودن، يعني تمام قواعدِ پذيرفتهشدهي جامعهي غربي را محترم بشماريم و اين در برخورد اول هرکس را جذب ميکند مگر اينکه متوجه شويم اين نوع ادب غير از ادبي است که دين الهي بر آن تأکيد دارد. اگر اميرالمؤمنينu در وصيت خود امام حسن و امام حسين«عليهم االسلام» را به تقواي الهي و نظم در امورشان، دعوت ميکنند[1] جهت و آرمان آن نظم، به سوي هرچه بيشتر قدسيشدن است و غفلت نکنيم که در حال حاضر در تمدن غربي ادبِ دنيايي جاي ادب ديني را گرفته است، همانطور که قوانين بشري جاي احكام الهي نشسته و لذا هر قدم كه به اين تمدن نزديك شويم، چون رويکردش دنيا است، به همان اندازه از عالَم ديانت فاصله ميگيريم و بر اين مبناست که تأکيد ميکنيم انقلاب اسلامي نه تنها ما را به ادبِ مدرنيته دعوت نميكند بلكه ما را به عالَمي متضاد با عالَمي که مدرنيته بشر را به آن ميخواند، دعوت مينمايد.
توجه به تفاوت ذاتي ادب غربي با ادب ديني کار مشکلي است مگر آنکه متوجه رويکرد متفاوت آن دو باشيم، که يکي در ذات خود براي هرچه دنيايي ترکردنِ انسانها برنامهريزي ميکند و ديگري براي الهيشدن انسانها. و تا اين مطلب درست تبيين نشود نميتوانيم جايگاه انقلاب اسلامي را در دوران معاصر درست بشناسيم، تا آنجا که ممکن است به اين تصور غلط گرفتار شويم که گويا انقلاب اسلامي براي بسط مدرنيته وارد تاريخ معاصر شده تا کشورهاي اسلامي نسبت به آنچه غرب به آن رسيده عقب نيفتند. غافل از اينکه انقلاب اسلامي متذکر عالَم ديگري غير از عالَم غربي است، برگشت به عالمي که رضاخان و پسرش از نظام آموزشي، سياسي جامعهي ما ربودند. و مقابلهي ملت با رضاخان به جهت به حاشيهبردن عالَم ديني و به متن آوردن عالَم غربي بود، نه اينکه مردم با رضاخان و محمدرضاخان بر سر عقب نيفتادن از فرهنگ غربي مخالفت ميکردند که چرا ما کمتر مدرن شديم - و لذا آنها را بيرون مي کنيم که بيشتر غربي شويم- آري عدهاي در انقلاب بودند که با انگلستان و آمريكا تضاد نداشتند و در عين حال با شاه مخالف بودند، اينها با شاه تضاد داشتند چون معتقد بودند شاه ديكتاتور است و قواعد دموکراسي غربي را رعايت نميکند و ما را از اين جهت از ملل مترقي دنيا عقب انداخته است، عدهاي از پاريس و آمريكا با همين طرز فکر، همراه حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» به ايران آمدند، هماکنون هم عدهاي با همين فکر در بين نخبگان ايران هستند ولي ذات انقلاب اسلامي به سمت و سوي ديگري در حرکت است و آنهايي را هم که هنوز با آن طرز فکر به عقب نرانده، به مرور به عقب ميراند.
تمام انقلابهايي كه در تاريخ معاصر به وقوع پيوسته توسط کساني بوده است که با حاکمان خود مسئله داشتهاند و نه با غرب. آنها در انقلابهاي خود هدفي جز بيشتر مدرنشدن نداشتهاند و عملاً يا دنبالهرو غرب بودهاند و يا ادامهدهندهي آن. تحليل دنيا هم در ابتدا نسبت به انقلاب اسلامي همين بود؛ كه انقلابي است در دل فرهنگ مدرنيته براي عبور از ديکتاتوري شاه به دموکراسي غربي. در حالي كه بهقول «ميشلفوكو»: تنها انقلابي كه ماوراي مدرنيته، آمده است تا به مدرنيته «نه» بگويد، انقلاب اسلامي ايران است.[2] ولي متأسفانه نهتنها اکثر روشنفکران دنيا ابتدا اين را نفهميدند، عدهاي از نخبگان خودمان هم هنوز اين را نفهميدهاند كه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» آمده است تا فوق فرهنگ مدرنيته به مدرنيته «نه» بگويد، و از اين طريق افقي تازه در مقابل بشر بگشايد، افقي که بهتدريج بسط مييابد و مسير تاريخ معاصر را عوض ميکند.
[1] - نهج البلاغه، خطبه 47.
[2] - «ايرانيها چه رؤيايي در سر دارند»، ميشل فوکو، ص 19.